ال از سفرش برایم یک دستبند با صدفهای یاسی رنگ سوغات اورد. درست شبیه دستبند قدیمی تری که سالها پیش از سفرش به جنوب برایم اورده بود. صدف‌های یاسی! خندیدم و گفتم سلیقه‌ات در این سالها هیچ عوض نشده! همان صدفها، همان رنگ. یادش نبود. گفت راستش برایم مهم نبوده چه طرح و شکل یا قیمتی باشد آخرش یک یاسی را برمیدارم برای تو. یاسی مرا یاد تو میاندازد. صدف باشد یا مایو یا دمپایی ابری.


همیشه دوست دارم بدانم آدمها با چه چیزهایی یادم میافتاند. وقتی آهنگی از قمیشی پخش میشود، زرشک پلو با مرغی که برای ناهار کنار عزیزانشان دارند، پاییز و هرچیزی که رنگ یاسی داشته باشد؟ 

فکر به اینکه یعنی چقدر خودم را  با جزئیات ساده‌ی زندگی آدم‌ها پیوند زده‌ام. 

که به قولِ فاموری، ترس از مرگ، ترس از فراموشیست! 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ آقای خشکبار Rahul آپشن خودرو | گندم کار سایت خرید اینترنتی تاریک نرم افزار حسابداری سازه حساب من خیلی تنهام آهنسازان مـاهـور یه حنجره